شهید جواد فیاض‌مهر، آذرماه ۱۳۳۵ش در خانواده‌ای متوسط و مذهبی در کرمانشاه چشم به جهان هستی گشود. از‌‌ همان کودکی با رفتن به مساجد و تکایا و شرکت در مجالس سوگواری سرور و سالار شهیدان و آشنایی با خاندان عترت و اهل بیت عصمت (ع) در مسیر تربیت مذهبی قرار گرفت. دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در کرمانشاه سپری کرد و در‌‌ همان ایام به‌دنبال مشاهده جو مسموم و تلاش‌های همه‌جانبه رژیم منحوس پهلوی در جهت اسلام‌زدایی، تلاش خویش را در زمینه خودسازی به‌کار گرفت و با شرکت در کلاس‌های ایدئولوژی و ارتباط با روحانیت متعهد، به آشنایی بیش‌تر و کسب معلومات اعتقادی، اجتماعی و سیاسی همت گماشت و با شرکت در تشکل‌های مذهبی و نشر و پخش اعلامیه‌های ضد رژیم عملاً وارد مبارزات سیاسی شد. در دوران دانشجویی به‌علت شرکت در فعالیت‌های انقلابی، دستگیر شد و چند ماه در زندان به‌سر برد. در سال ۱۳۵۸ش موفق به اتمام تحصیلات خود گردید اما مدرک و عنوان کوچک‌تر از آن بود که نظر بلند او را به خود معطوف دارد، لذا جهت برق‌رسانی به روستاهای محروم و دورافتاده و خدمت به مستضعفین و رسانیدن پیام انقلاب اسلامی به آن‌ها و مهم‌تر از همه اجرای امر امام (ره)، مدت شش ماه به فعالیت افتخاری در جهاد سازندگی پرداخت. در سال ۱۳۵۹ش با اوج‌گیری اقدامات نظامی امریکا علیه انقلاب اسلامی، جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گردید. او با توجه به موقعیت تحصیلی و امکانات فراوان شغلی توأم با مزایای رفاهی، پاسداری را به‌عنوان یک وظیفه و مسئولیت شرعی پذیرفته و همواره شکرگزار این انتخاب بود. در رابطه با بیت‌المال و اموال سپاه با حساسیت بسیار زیادی برخورد می‌کرد و اعتقادش بر این بود که در اسلام، قبول مسئولیت با مزیت توأم نیست. در طی مدتی که مسئول پوشاک و... در سپاه بود، خود از پوشاک مرغوب موجود در انبار استفاده نمی‌کرد. همواره ناراحت بود که مسئولین اجازه نمی‌دادند به جبهه برود، اما در پشت جبهه که بود، به‌اندازه یک رزمنده ایثارگر و پرتلاش زحمت می‌کشید و در انجام کار، ساعات اداری نمی‌شناخت. جهت کمک‌رسانی و یا اعزام به جبهه پیش‌قدم بود و پیوسته در تلاش بود تا رضایت مسئولین را در جهت رفتن و ماندن در جبهه کسب کند. یک لحظه از فکر سرنوشت اسلام، انقلاب و جنگ بیرون نمی‌رفت چه‌بسا ماه‌ها، در جبهه حضور مستمر داشت اما کم‌تر کسی می‌دانست. می‌گفت: «لباس سپاه کفن من خواهد بود.» در اوائل سال ۱۳۶۰ش مدت هشت ماه در جبهه سرپل ذهاب و پادگان ابوذر بود. طی این مدت، همیشه از کم‌ترین زمان جهت دیدار با خانواده و رسیدگی به کارهای خصوصی استفاده می‌کرد و هیچ‌گاه انجام کاری را بر رفتن به جبهه مقدم نمی‌دانست. از سپاه تحت ‌عنوان بازوی ولایت فقیه نام می‌برد و خود را مقید به اطاعت از مسئولین سپاه به‌منزله اطاعت از ولایت می‌دانست. رسالت اصلی سپاه را پاسداری از مرزهای اعتقادی می‌دانست و در همین رابطه با آموزش‌های عقیدتی، سیاسی در سپاه به‌عنوان ضرورت برخورد می‌کرد و برادران را به شرکت گسترده در آن‌ها تشویق می‌کرد. به‌طور کلی در برخورد‌ها، برادران را به سه چیز سفارش می‌کرد: ۱- مطالعه قرآن و کتب دینی و علمی، ۲- رفتن به جبهه، ۳- ازدواج و همواره مستقیم و غیرمستقیم در ترغیب جوانان به این امور کوشا بود. علاقه قلبی او به امام (ره) قابل بیان نیست، به رهنمود‌ها و فرمایشات امام (ره) با توجه و دقت تمام گوش فراداده و فراز‌هایش را یادداشت می‌کرد. نسبت به آینده انقلاب خوش‌بین و امیدوار بود و از دسیسه‌ها و نیرنگ‌های دشمنان داخلی و خارجی هرگز هراسی نداشت و همواره اظهار می‌کرد حمایت امام زمان (عج) و رهبری امام خمینی (ره) و خون شهدا و بیداری مردم در مجموع ضامن بقای انقلاب‌اند. دعای به امام زمان (عج) و حفظ جمهوری اسلامی و طول عمر امام (ره) جزء لاینفک دعای قنوت و دعاهای بعد از نمازش بود. علاقه فراوان او به نماز، سبب شده بود که نماز را صرفاً نه به‌عنوان ادای تکلیف بلکه از روی عشق و خلوص به‌جای آورد و چه اهتمامی برای خواندن نماز در اول وقت داشت. او از اولین افرادی بود که به مسجد می‌رفت و آخر از همه خارج می‌شد. هرگز در تمام کردن نماز تعجیل نداشت و همیشه بهترین و بیش‌ترین اوقات خود را برای نماز می‌گذاشت و از هر فرصتی برای خواندن نماز و ذکر و استغفار استفاده می‌کرد. در جایی که جواد حضور داشت، غیبت و گزافه‌گویی و مزاح بیش از حد و خنده زیاد رخت برمی‌بست. حضورش انسان را به‌یاد خدا می‌انداخت. همیشه همراه خود دفترچه‌ای داشت که احادیث و آیات را یادداشت می‌کرد و معمولاً در سفر‌ها و مأموریت‌ها در طول راه آنچه را می‌دانست به دیگران انتقال می‌داد. از قضاوت‌های عجولانه و سطحی و برچسب زدن به اشخاص شدیداً خودداری می‌کرد. چهره‌ای آرام، متین و پرنجابت و در عین حال، مصمم و استوار داشت. مدت‌ها بود که آرام و قرار نداشت و در مجلس تنگ دنیا، بی‌تاب پرواز و مشتاق لقاء الهی بود. بار‌ها می‌گفت: «آرزو دارم در بهترین موقعیت زندگی‌ام به جبهه بروم.» و همان‌گونه که می‌خواست، خدایش اجابت فرمود و در بهترین موقعیت زندگی‌اش با ترک تمام علائق و دلبستگی‌هایش عازم جبهه گردید و در صبح روز دوم بهمن‌ماه سال ۱۳۶۲ هجری شمسی در جبهه قصر شیرین، در سن بیست و هفت سالگی، عاشقانه به ضیافت معبود شتافت.